من میخوام علووسی کنم ولی باید بزلگ بشم
پس میخوافم تا وختی چشمام و
باز کلدم به عقشم بلسم
به عقشم بلسم
وووووااااااااا ی ی ی ی
چه هاهنگ خووووووووووووگگگگگششلییی
منننننننننننننن آشمممقششششششش شششدم
به به نیناش ناشه
یه لوزی مامانم ببلم کلد گفت: میخوایم بلیم خونه ی خاله مینو. منم قهقه
میزدم که میخوام بلم دده.
این آله اینو یه نی نی داشت مث من اونم امسش نی نی بود.
آله اینو بهش شیل خکش میداد.من وختی پسونک و دست
نی نی دیدم دلم آست و گلیه کلدم
مامانیم ببلم کلد گفت:قلبونت بلم الان بلات دلست میکنم.
دلست کلد ومنم خولدم . انننننگگگگگگگگگگگده اوشمزه ه ه بود.
نی نی هااااا شما هم به مامانتون بگید بلاتون دلست
کنه.
به به.......
دوست دالم بابایی ببلتم دده
بلم قان قان سوالی کنم بعدش ببلتم
پارک با اسباب بازیا بابازی کنم
علوسکی که مامانی جونم با دستای خوگشلش بلام دوخته بود
علوسکی که کنالم شب را با من صبح میکلد.صبحها به
ذوق علوسکم چشمام و باز میکلدم . و علوسکم و
بغل میکلدم .میلفتم پیش دوستم ...
اونم امسش نی نی بود.
آه که........
زمان عروسک بچگیم را از من گرفت.
وبجایش آدمهایی با قلبهای سنگ به من داد
بابا جونم سلام میخواستم بخاطر ولباگم بوبوست کنم
میمیلم بلات
میخوام ببلت کنم
دوست دالم 3تا
نی نی وقتی گریه میکنه با یه پستونک ساکت میشه
ولی آدم بزرگا وقتی گریه میکنند فقط با تنهایی و یه کم همدردی با دیگران
کمی آروم میشند و جای زخمی که توی دل دارند فراموش نمیشه و جاش میمونه تا
وقت مرگ
من آرزو دارم که فقط زمزمه ی لا لا یی مادرم و توی گوشم بشنوم ولی افسوس که مادرمم
اون لا لایی رو فراموش کرده و به جاش نصیحت کردن را توی گوشم زمزمه میکنه
سلام من نی نی جونم
من دوست دالم هر میاد بلام خولاکی بیاله آخه دوست میدالم
خولاکی مثلا:آچوله و کچانچی و موشمک و ببسی گالزالک و
ه ی اینا
سلام
بازی روزگار اینه که تا چشم میزاری و بر میداری , همه چیز تغییر کرده , حتی خودت .
من عاشق کودک و کودکی یا بهتر بگم عاشق دوران کودکیم هستم . دورانی که در اوج صداقت , نهایت خواسته هایمان , تنها و تنها مقداری عطوفت آغشته به توجه بود و نهایت آرزویمان عروسک زیبای پشت ویترین . یاد دورانی بخیر که با تعارف کردن "هله هوله ی" خود به کسی , نهایت لطف و دوستیمان را اثبات میکردیم . دورانی که تقصیراتمان از سرکودکی بود و نه قصدی بود و نه عمدی .
اما حیف و هزار افسوس که دیگر کودک نیستم , دیگر کسی مرا به عنوان کودک شیرینی که کانون توجهات و لبخند ها بود نمیشناسد . توقعات و خواسته ها , امروز و هر لحظه مرا عذاب میدهد .
مهمتر از همه , دیگر کسی خوبی و سادگی را کودکی نمیداند , نامش را حماقت نهادند .
گویی دوران زندگی به سر آمد .
حال که در دنیای واقعی , روزگار بد , لذت بچگی را آنچنان بیرحمانه از من قاپید , قدم به دنیای مجازی نهاده تا مقداری گوش جان به ندای کودک درون سپرده و آزاد از هر مشکلی , آنچنان که یک خردسال سخن گفته , سخن بگویم .
من نی نی هستم , ۴ ساله . . .